بسم الله الزحمن الرحیم
1. هنگامی که برادران یوسف نزد وی آمدند، از گذشتهی خود، اظهار پشیمانی کردند. یوسف نیز اشتباه آنان را فرایادشان نیاورد، بلکه بیدرنگ آنان را بخشید و از خداوند برای ایشان، بخشش خواست.
«قال لاتثریب علیکم الیوم یغفراللَّه لکم و هو ارحم الراحمین». یوسف، 92
(یوسف) گفت: امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست. خداوند، شما را میبخشد و او مهربانترینِ مهربانان است.
ای یوسف زهرا (علیه السلام)! ما نیز در حق شما، ستمهای فراوانی کردهایم. ناسپاسیها و قدر ناشناسیهای ما از شمارش بیرون است. با این حال، بر این باوریم که بزرگواری شما از کرم یوسف افزونتر است. پس عاجزانه از شما میخواهیم در روز موعود، آنگاه که به محضر مبارک شما آمدیم، ستمهای ما را فراموش کنید. ناسپاسیهای ما را به دل نگیرید و ما را ببخشایید. از خداوند نیز برایمان آمرزش بخواهید.
2. برادران یوسف با متاعی اندک و ناچیز برای خرید آذوقه به بارگاه یوسف آمدند؛ متاعی که در برابر
شوکت و شکوه آستان یوسف، چیزی جز شرمندگی برای برادران نداشت. شاید آنان به متاع خود مینگریستند و نگاهی نیز به جلال و جبروت یوسف میافکنند. آنگاه از متاع ناچیز خود، شرمنده میشدند.
«یا ایها العزیز مسنا واهلنا الضرّ وجئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل وتصدق علینا ان اللَّه یجزی المتصدقین». یوسف، 88
ای عزیز! ما و خاندان ما را ناراحتی فراگرفته است و متاع اندکی (برای خرید مواد غذایی) با خود آوردهایم. پیمانهی ما را پر کن و بر ما تصدّق و بخشش فرما؛ زیرا خداوند، بخشندگان را پاداش میدهد.
با این حال، یوسف کریمانه ایشان را پذیرفت و پیمانهی آنان را پر کرد.
ای یوسف زهرا (علیه السلام)! ما نیز خریدار مهر شماییم، ولی برای بار یافتن به آستان بلند شما، چیزی نداریم. اگر هم داشته باشیم، بضاعتی است ناچیز که نگاه به آن و یادآوری آن، عرق شرمندگی بر جبینمان مینشاند. با این حال، عاجزانه از شما میخواهیم که یوسفگونه ما را بپذیرید و کریمانه بر ما نظر کنید و پیمانهی ما را پر سازید.
3. یوسف نه به تقاضای پدر، بلکه از جانب خود، پیراهنش را فرستاد تا پدر بدان شفا یابد و چشمانش بینا شود.
«اذهبوا بقمیصی هذا فالقوه علی وجه ابی یأت بصیراً». یوسف، 93.
این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بکشید تا بینا شود.
ای یوسف زهرا (علیه السلام)! چشمان بصیرت ما به دلیل گناهان و نافرمانیها نابینا شدهاند و اگر چنین نبودند هیچگاه از افتخار روشن شدن به چهرهی دلربای شما محروم نمیگشتند. آیا چشمی که هزاران آلودگی بر آن نشسته است، شایستگی دارد که تصویر آن عزیز مهپیکر را در آغوش بگیرد؟ پردهای که بر دیدگان ما افتاده، آنقدر ضخیم است که دستان ما از زدودن آن ناتوانند و تنها ید بیضای شما میتواند آن را فرو افکند.
ای یوسف زهرا(علیه السلام)! ما یعقوب نیستیم، امّا شما از یوسف، کریمتر و بخشندهترید. بر دیدگان نابینای ما نظری افکنید تا شایستگی دیدار چهرهی زیبای شما را بیابد و از نگریستن به آن، مست و سرشار شود.
4. خشکسالی، هفت سال مصر را فرا گرفت. آنچه مصر را از گرداب بلا به ساحل امن رساند، حسن تدبیر و حکومت یوسف بر آن سامان بود.
«قال اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم». یوسف، 55
(یوسف) گفت: مرا سرپرست گنجینههای سرزمین (مصر) قرار ده؛ زیرا نگهدارنده و آگاهم.
او بود که بر مصر حکم راند و به سرانگشت تدبیر خود، آنجا را از خشکسالی، رهایی بخشید.
ای یوسف زهرا (علیه السلام)! در دلهای ما، نه هفت سال، که عمری است خشکسالی، حکم میراند. در این دلهای خشکیده و تفتیده، نه گل محبتی میروید، نه شکوفهی حضوری به بار مینشیند و نه شقایق وصالی میشکفد. آنچه این دلهای قحطی زده را از نعمت و خرّمی، سرشار میکند، سرانگشت تدبیر شماست. بیا و بر دلهای ما حکومت کن؛ که این دیار جز به تدبیر شما به سامان نمیرسد.
رواق منظر چشم من آشیانهی توست کرم نما و فرودآ که خانه، خانهی توست
5. یوسف مشتاق دیدار برادر خویش، بنیامین بود. از اینرو، خود، زمینهی وصال را فراهم کرد.
«فلّما جهّزهم بجهازهم قال ائتونی باخٍ لکم من ابیکم...فأن لم تأتونی به فلاکیل لکم عندی». یوسف، 59 - 60
و هنگامی که (یوسف) بارهای آنان را آماده ساخت، گفت: (بار دیگر که آمدید) آن برادری را که از پدر دارید، نزد من آورید... و اگر او را نزد من نیاورید، پیمانهای (از غلّه) نزد من نخواهید داشت.
ای یوسف زهرا (علیه السلام)! سرگذاردن بر گامهای مبارک شما و بوسیدن آن، رؤیای شیرین ما و آرزوی دیرین ماست.
اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد کشیدهایم در آغوش آرزوی تو را
و این آرزو، بلند است و دست نایافتنی؛ زیرا ما کجا و آستان بلند شما کجا! اما کریمان همیشه بزرگی خود را میبینند، نه خردی نیازمندان را.
آخر چه زیان افتد سلطان ممالک را کو را نظری، روزی بر حال گدا افتد؟
اگر شما منتظرید که ما، خود، در این راه، گام نهیم و شایستگی وصال را در خویش فراهم آوریم، به یقین بدانید که ما را پای آمدن این راه نیست. شما یوسف گونه، کرم کنید و زمینهی این وصال را فراهم آورید.
6. چون شام تار فراق به سر رسید و صبح روشن وصال دمید، یوسف رو به برادران کرد و گفت: به سوی کنعان روانه شوید و همهی خاندانتان را همراه خود بیاورید. او نیکان را از بدان جدا نکرد و همه را به محضر خویش فراخواند.
«و أتونی بأهلکم اجمعین». یوسف، 93
و همهی نزدیکان خود را نزد من آورید.
ای یوسف زهرا (علیه السلام)! درست است که یوسف، همهی خاندان برادرانش را فراخواند، ولی امام رضاعلیه السلام نیز فرموده است:
الامام الوالد الشفیق. احتجاج، ج2، ص 442
امام همان پدر مهربان است.
شاید ما فرزندان نافرمانی باشیم، ولی مگر برادران یوسف چنین نبودند؟ مانیز عاجزانه از شما میخواهیم آنگاه که روز موعود فرا رسید، همهی ما را بدون جدا کردن بدان از نیکان، با بزرگواری به بارگاه خود بپذیرید و از لطف خویش بهرهمند سازید.
خدایا! میدانیم مهر اولیای تو، متاع گرانقدری است که آن را در هر دلی نمینشانی؛ زیرا هر سینهای را گنجایش آن نیست، ولی مگر فراخی سینهها به دست تو نیست؟
بارالها! میدانیم که این گوهر درخشان تنها در صدفهای پاک میروید، ولی مگر سیل رحمت تو از زدودن آلودگیهای دلهای ما ناتوان است؟
پروردگارا! بسیاری خدمتگزار بارگاه اویند. آیا اگر نانخور دیگری به آنان افزوده شود، به آستان او زیانی میرسد؟
یارب! اندر کنف سایهی آن سرو بلند گر منِ سوخته، یک دم بنشینم، چه شود؟
پروردگارا! مهر یوسف را در دل عزیز مصر و همسرش نشاندی، مهر یوسف زهرایت را نیز تو در دل ما بنشان. عشقی دِه جان سوز که از سوز آن جهانی بسوزد و از آن سوزش شعلهای فراهم آید تا چراغ راه مشتاقان گردد. آمین.
زهی خجسته زمانی که یار باز آید به کام غمزدگان غمگسار باز آید
در انتظار خدنگش همی تپد دل صید خیال آنکه به رسم شکار باز آید
مقیم بر سر راهش نشستهام چون گرد بدان هوس که بدین رهگذار باز آید
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم بدان امید که آن شهسوار باز آید
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی به بوی آن که دگر نوبهار باز آید
زنقش بند قضا هست امید آن حافظ که همچو سرو به دستم نگار باز آید